کد مطلب:129773 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

غارت خیمه گاه
جلادان بنی امیه و دشمنان خدا و رسول (ص) پس از قتل امام (ع)، تنها به غارت وی و اسب تازاندن بر پیكرش بسنده نكردند، آنان به غارت خیام حسین پرداختند و با دزدیدن زیورآلات و پوشش زنان به طرزی فجیع، حریم رسول خدا (ص) را شكستند و كاری كردند كه هیچ انسان غیوری آن را نمی پذیرد. یافعی گوید: «پس از كشتن سروران برگزیده، تبهكاران شرور به خیام حرم حمله كرده، حریم را شكستند». [1] .

دینوری گوید: «آنگاه مردم زعفرانهای گرفته شده از كاروان و آنچه را كه در خیمه ها بود، چپاول كردند». [2] .


طبری به نقل از ابومخنف می نویسد: مردم به سوی زنان و بار و بنه امام حسین (ع) رفتند. اگر زنی را می دیدند، لباسش را از پشت می كشیدند و هرچه قدر هم كه مقاومت می كرد باز آن را می بردند. [3] .

سید بن طاووس گوید: مردم در غارت اموال خاندان پیامبر و نور چشم زهرای بتول از یكدیگر پیشی می جستند، به طوری كه چادری را كه زنان به كمر بسته بودند می كندند، زنان و دختران و حرم رسول خدا (ص) بیرون آمدند، جملگی می گریستند و در فراق حامیان و دوستان نوحه سرایی می كردند». [4] .

غارت خیمه گاه به فرمان مستقیم عمر سعد بود! اسفراینی می نویسد: [عمر سعد] گفت: بروید و خیمه ها را غارت كنید، آنان نیز رفتند و همه ی جامه های اهل حرم و كودكان را غارت كردند، سپس خیمه ها را با شمشیر بریدند. آنگاه ام كلثوم بیرون آمد و گفت: ای عمر سعد! خداوند میان ما و تو داوری خواهد كرد و تو را از شفاعت جدم محروم خواهد ساخت و از حوض او سیراب نخواهی شد، همان طور كه تو با ما رفتار كردی و فرمان به كشتن سبط پیامبر دادی و به زنان و كودكانش نیز رحم نكردی! ولی پسرسعد به او توجهی نكرد. [5] .

اجراكننده این رفتار توهین آمیز شمر بن ذی الجوشن بود. حسام الدین در الحدائق الوردیه می نویسد: شمر بن ذی الجوشن به خیمه گاه رفت و فرمان داد هر چه را كه زنان با خود دارند غارت كنند. آنان هر چه در خیمه ها بود گرفتند. حتی برای گرفتن گوشواره ی ام كلثوم، گوش او را پاره كردند؛ و پس از تقسیم غنایم، خیمه گاه را به آتش كشیدند». [6] .

شیخ صدوق به نقل از عبدالله بن حسن از مادرش فاطمه بنت الحسین (ع)، [7] نقل


می كند كه گفت: مردم به چادرهای ما ریختند، من كه كودكی خردسال بودم دو خلخال طلا به پا داشتم مردی آمد و در حالی كه گریه می كرد خلخالها را از پایم می كند! گفتم: ای دشمن خدا، چرا گریه می كنی؟ گفت: چطور گریه نكنم و حال آنكه دختر رسول خدا (ص) را غارت می كنم! گفتم: غارتم مكن. گفت: بیم آن دارم كه دیگری بیاید و آنها را بگیرد! آنها هرچه در خیمه ها بود غارت كردند، تا آنجا كه روپوشهای ما را نیز می كندند!». [8] .


ابن نما گوید: «آنگاه سرگرم غارت اهل و عیال حسین (ع) گشتند، تا آنجا كه روپوش زنان، انگشتریها، گوشواره ها و خلخالها را غارت می كردند. مردی از سنبس [9] آمد و روپوش دختر امام حسین (ع) را از سر او برداشت. پس از آن، زنان سربرهنه ماندند و باران مصایب و غم و اندوه بر آنها باریدن گرفت. [10] .

ابن شهرآشوب از امام رضا (ع) نقل می كند كه فرمود: «محرم ماهی بود كه مردم دوران جاهلیت جنگیدن در آن را حرام می دانستند. اما در همین ماه خون ما را ریختند، حرمت ما را شكستند، زنان و فرزندان ما را اسیر كردند و چادرهامان را به آتش كشیدند و بار و بنه ی ما را به غارت بردند.» [11] .


[1] مرآة الجنان، ج 1، ص 135.

[2] الاخبار الطوال، ص 258.

[3] تاريخ طبري، ج 3، ص 334، و ر. ك. الارشاد، ج 2، ص 112؛ الكامل في التاريخ، ج 3، ص 259.

[4] اللهوف، ص 180.

[5] نورالعين في مشهد الحسين (ع)، ص 46.

[6] الحدائق الورديه، ص 123؛ نيز ر. ك. مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 112.

[7] فاطمه بنت الحسين بن علي بن ابي طالب، قريشي، هاشمي و مدني بود و از بلال مؤذن، پدرش حسين (ع)، عبدالله بن عباس، برادرش زين العابدين، اسماء بنت عميس، عمه اش حضرت زينب، عايشه، و از فاطمه ي كبري، دختر رسول خدا (ص) به طور مرسل نقل روايت كرده است. پسر او ابراهيم بن حسن مثني و برادرش حسن مثلث و برادرش عبدالله بن حسن مثني و ديگران هستند (ر. ك. تهذيب الكمال، ج 25، ص 254).

ابن سعد مي نويسد: مادرش ام اسحاق، بنت طلحة بن عبيدالله است. پسرعمويش، حسن بن حسن وي را به زني گرفت؛ و فاطمه، عبدالله، ابراهيم، حسن و زينب را برايش به دنيا آورد. (الطبقات، ج 7، ص 473؛ و ر. ك. مقاتل الطالبيين، ص 171).

حسين (ع) به برادرزاده اش، حسن مثني، درباره ي وي چنين سفارش كرد: من دخترم، فاطمه، را براي تو در نظر گرفتم؛ كه از همه به مادرم، فاطمه دختر رسول خدا (ص) بيشتر شبيه است. (ر. ك. مستدركات علم رجال الحديث، ج 8، ص 592).

علامه ي مجلسي در بحارالانوار، ج 26، ص 214، به نقل از ابوالمقدام مي نويسد: من و پدرم، مقدام حج مي گزارديم. در راه مدينه مادر ابوالمقدم مرد. من رفتم كه به حضور امام صادق (ع) برسم. ديدم كه استر وي زين كرده است و به قصد سوار شدن بيرون آمد. همينكه مرا ديد گفت: اي ابوالمقدام، چگونه اي؟ گفتم: فدايت گردم خوبم. آنگاه به يكي از خدمتكاران گفت كه از عمه اش اجازه ي ورود بخواهد. آنگاه فرمود: تا من نيامده ام باز نگرد. گويد: من نزد عمه ي ايشان فاطمه بنت الحسين (ع) رفتم. او برايم فرش پهن كرد و من روي آن نشستم آنگاه پرسيد: اي ابوالمقدام، چطوري؟ گفتم: اي دختر رسول خدا، خداوند مرا فدايت گرداند، خوبم. سپس گفتم: اي دختر رسول خدا، آيا چيزي از آثار رسول خدا (ص) نزد شما هست؟ وي فرزندانش را فراخواند و پنج تن آمدند. سپس گفت: اي ابوالمقدام اينها گوشت و خون رسول خدايند. آنگاه كاسه ي بزرگي را به من نشان داد كه اثر غذا در آن پيدا بود. سپس گفت: اين كاسه اي است كه پر از گوشت و تريد به رسول خدا (ص) داده شد. من آن را گرفتم و بر آن دست ماليدم.

علامه ي مجلسي گويد: وجود كاسه در نزد ايشان با ديگر اخبار منافات دارد، مگر آنكه امام (ع) نزد وي به وديعت نهاده باشد؛ با توجه به اين كه طبق ظاهر خبر، ايشان در آن هنگام در خانه ي امام (ع) بوده است.

نمازي مي گويد: او از سكينه بزرگ تر است؛ و از نظر تقوا، كمال و فضايل و زيبايي نظير نداشت. به طوري كه او را حورالعين مي گفتند!

او در سال 117 ه در مدينه درگذشت (ر. ك. مستدركات علم رجال الحديث، ج 8، ص 592).

[8] امالي شيخ صدوق، ص 140 - 139 مجلس 31، حديث شماره 2، نيز ر. ك. ترجمة الامام الحسين (ع) از بخش چاپ نشده ي طبقات الكبير، ابن سعد، ص 78؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 303.

[9] سنبس: نام قبيله اي است.

[10] مثير الاحزان، ص 76، علامه ي مجلسي مي نويسد: «در كتابي ديدم كه فاطمه ي صغري گفت: من در مقابل در خيمه ايستاده بودم و نگاه مي كردم كه پدرم و يارانش مانند قرباني بر روي ريگها افتاده بودند و اسبها بر پيكرشان جولان مي دادند. در اين هنگام با خودم فكر مي كردم كه بني اميه پس از پدرم با ما چه رفتاري خواهند داشت؟ آيا ما را مي كشند يا به اسارت مي برند؟ ناگهان مردي سوار بر اسب با كعب نيزه اش زنها را مي راند. در حالي كه آنها به يكديگر پناه مي بردند، زيورهاشان را مي گرفت و آنان فرياد يا جدا، يا ابتا، يا عليا، وا قلة ناصراه، واحسناه سر مي دادند و مي گفتند: آيا كسي نيست كه ما را پناه دهد و از ما دفاع كند؟ در اين هنگام قلبم به تپش افتاد و به شدت از آنكه مبادا به طرف من بيايد ترسيدم، چپ و راست دنبال عمه ام، ام كلثوم مي دويدم. در همين حال او به سوي من آمد و من از ترس گريختم. گمان مي كردم كه از او سالم تر هستم. او مرا دنبال كرد و من به وحشت افتادم؛ كه ناگهان با كعب نيزه ميان كتفهايم زد و من با صورت زمين خوردم. او گوشواره را از گوشم كند و مقنعه را از سرم برداشت. خون بر گونه هايم جاري شد و آفتاب بر سرم مي تابيد. او به خيمه گاه بازگشت و من از هوش رفتم. ناگهان ديدم كه عمه ام نزد من آمده و مي گريد و مي گويد: برخيز تا برويم. نمي دانم كه بر سر دختران و برادر بيمارت چه آمده است؟ من بلند شدم و گفتم: عمه جان آيا چيزي نيست كه من سرم را از ديد مردم بپوشانم؟ فرمود: دخترم! عمه نيز مثل توست؛ ديدم كه سرش برهنه است و از شدت ضربت سياه شده است، چون به خيمه گاه رسيديم ديدم كه آن را غارت كرده اند. برادرم علي بن الحسين به رو درافتاده و از شدت گرسنگي و تشنگي و بيماري توان برخاستن ندارد. ما براي او گريه مي كرديم و او براي ما.» (بحارالانوار، ج 45، ص 61 - 60).

[11] مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص 206؛ و ر. ك. مسند الامام الشهيد، ج 3، ص 196.